خانواده فرهنگی چشمه / مدرسه چشمه /مجله/از چیزهایی که بلدی بنویس

از چیزهایی که بلدی بنویس

از چیزهایی که بلدی بنویس

از چیزهایی که بلدی بنویس. هرکسی که پایش به کلاس نویسندگی رسیده باشد یا کتابی در باب فنون نوشتن خوانده باشد، این توصیه‌ی تکراری را شنیده است؛ هرچند شاید همان لحظه هم توصیه‌ای بی‌فایده آمده باشد. اما واقعاً کدام درست است؟ باید از چیزهایی که خوب بلدی بنویسی یا نه؟
اینجا جواب ده نویسنده‌ی مشهور را درباره‌ی این موضوع گرد آورده‌ایم؛ از اورسولا لو گویین گرفته تا ارنست همینگوی و کازوئو ایشی‌گورو. هرچه که باشد، مثل همه‌ی توصیه‌های نویسندگی، در نهایت این شمایید که باید بپذیرید یا رها کنید.

کازوئو ایشی‌گورو: درباره‌ی چیزهایی که خوب بلدی ننویس
«از چیزهایی که بلدی بنویس» احمقانه‌ترین جمله‌ای‌ست که شنیده‌ام. این فقط مردم را تشویق می‌کند که یک زندگینامه‌ی کسالت‌بار بنویسند. این دقیقاً برعکس جرقه‌ زدن قوه‌ی تخیل و توانایی‌های نویسنده است.

اورسولا کِی. لو گویین: درباره‌ی چیزهایی که بلدی بنویس اما یادت باشد شاید درباره‌ی اژدهاها هم چیزهایی بدانی
این‌که می‌گفتند «از چیزهایی که بلدی بنویس» توصیه‌ای بود که من به‌عنوان نویسنده‌ای تازه‌کار زیاد می‌شنیدم. به‌گمانم قانون خیلی خوبی است و همیشه به آن پایبند بوده‌ام. من درباره‌ی کشورهایی خیالی می‌نویسم، درباره‌ی جوامع بیگانه در سیارات دیگر، درباره‌ی اژدهاها، جادوگران، یا دره‌ی ناپا در سال 22002. من این چیزها را می‌شناسم. بهتر از هر کس می‌شناسم‌شان، پس وظیفه دارم درباره‌شان بنویسم. دانشم از آن‌ها، همان‌طور که دانشم از قلب‌ و ذهن‌ انسان‌ها به دست آمده، حاصل تخیل بر مشاهده است. مثل هر رمان‌نویس دیگری. تنها چیزی که این قانون لازم دارد، تعریف درست «دانستن» است.
خواهران برونته‌ نمونه‌ای شگفت‌انگیزند از دانش داستانی، چون به‌خوبی نشان می‌دهند که اهمیت نسبیِ تخیل و تجربه چیست. پاتریک اوبرایِن هم نمونه‌ای دیگر است. بعید می‌دانم او هرگز با یک کشتی سه‌دکله سفر کرده باشد.

تونی موریسون: تو هیچ‌چیز نمی‌دانی
شاید در این مورد نظرم اشتباه باشد، اما به نظرم بخش زیادی از داستان‌ها، مخصوصاً آن‌هایی که نویسندگان جوان‌تر می‌نویسند، بیش از حد درباره‌ی خودشان است. عشق و مرگ و این چیزها، اما همه‌اش می‌شود: عشقِ من، مرگِ من، اینِ من، آنِ من. و همه‌ی شخصیت‌های دیگر، نقش‌های کم‌اهمیت در آن نمایش‌اند.
وقتی در پرینستون نویسندگی خلاق درس می‌دادم، شاگردانم یاد گرفته بودند باید درباره‌ی چیزی بنویسند که در موردش می‌دانند. من همیشه کلاس را این‌طوری شروع می‌کردم: «به آن توجهی نکنید.» اول این‌که چون شما هیچ‌چیز نمی‌دانید و دوم این‌که چون نمی‌خواهم درباره‌ی عشق حقیقی‌تان یا مادر و پدرتان و دوستانتان چیزی بشنوم. به کسی فکر کنید که نمی‌شناسید. مثلاً یک پیشخدمت مکزیکی در ریو گرانده که تقریباً اصلاً انگیسی بلد نیست. یا زنی موفق در پاریس. درباره‌ی چیزهایی کاملاً بیرون از دایره‌ی آشنایتان بنویسید. تصورش کنید، بسازیدش. نه این‌که فقط اتفاق‌هایی را که در زندگی‌تان افتاده ثبت و تفسیر کنید. 
از کارآمد بودن این تمرین همیشه شگفت‌زده می‌شدم. به محض آن‌که اجازه پیدا می‌کردند چیزی کاملاً بیرون از وجود خودشان خلق کنند، فوراً از آن قالب بسته بیرون می‌زدند. فکر می‌کردم این تمرین خوبی برایشان است. حتی اگر در نهایت به نوشتن زندگینامه‌ی شخصی بسنده می‌کردند، دست‌کم می‌توانستند خود را به چشم یک غریبه ببینند.

دن براون: درباره‌ی چیزی بنویس که می‌خواهی بدانی
خیلی‌ها می‌گویند: «از چیزهایی که بلدی بنویس» اما من فکر می‌کنم یکی‌دو سال درگیری ذهنی با یک موضوع مشخص کار بسیار دشواری است. بهتر است درباره‌ی چیزی بنویسی که مجبور شوی بروی و یاد بگیری. فرایند نوشتن باید برای خودت یک فرایند یادگیری باشد.
مثلاً در دوزخ، من چیزهای زیادی درباره‌ی مهندسی ژنتیک و دانته یاد گرفتم؛ چیزهایی که هیچ چیزی درباره‌شان نمی‌دانستم. این یادگیری، در طول نوشتن رمان، پژوهش و گفت‌وگو با متخصصان، همان چیزی بود که مرا سر پا نگه داشت. پس به یک نویسنده‌ی جوان که می‌گوید: «نمی‌دانم درباره‌ی چه بنویسم» می‌گویم: «همیشه دلت می‌خواسته چه چیزی یاد بگیری؟ برو یادش بگیر، اگر خواهان یاد گرفتنش باشی، احتمالاً فرد دیگری هم همین‌طور است. بگذار روندِ یادگیری‌ات محرکی باشد برای این‌که دیگران را هم، از خلال رمانت، با خود در این مسیرِ یادگیری همراه کنی.»

ریچارد فورد: نوشتن درباره‌ی چیزی که بلد نیستی شغل نویسنده است
پیش از هر چیز، معتقد نیستم نویسنده‌ای که درباره‌ی فقدان می‌نویسد (اگر من می‌نویسم) الزاماً باید خودش از فقدان رنج برده باشد. ما می‌توانیم فقدان را تخیل کنیم. این وظیفه‌ی نویسنده است. ما همدلی می‌کنیم، تصور می‌کنیم، و از تجربه‌ای کوچک، چیزی معنادار می‌سازیم. همینگوی می‌گوید: «فقط درباره‌ی چیزهایی که بلدی بنویس.» اما این حرف به این معنی نیست که فقط باید از کارهایی که خود کرده‌ای یا از تجربه‌هایی که داشته‌ای بنویسی. قانونی از این دست فقط بی‌دلیل قوه‌ی تخیل را می‌بندد، و کنجکاوی و توانایی همدلی را محدود می‌کند.
در نهایت، رمان می‌تواند کاری کند خواننده احساسی تازه تجربه کند، رفتاری را بشناسد که هرگز ندیده است. نویسنده هم باید بتواند همین را انجام دهد. بعضی موضوعات صرفاً موجب چیزی می‌شوند که کاترین آن پورتر «هیاهوی ذهن» می‌خوانْد. این هیاهو ممکن است بازتابِ تجربه‌ی واقعی ما روی زمین باشد یا نباشد.

ریموند کارور: نوشتن درباره‌ی چیزهایی که بلدی خطرناک است
البته، وقتی قرار است داستان‌های زندگی‌ات را به داستان تخیلی بدل کنی، باید بدانی چه کار می‌کنی. باید جسارت بی‌پایان، مهارت زیاد، تخیل قوی و آمادگی برای افشای همه‌چیز درباره‌ی خودت را داشته باشی. بارها و بارها در جوانی به آدم می‌گویند از چیزی که بلدی بنویس. و آدم چه چیزی را بهتر از رازهای خودش بلد است؟ اما اگر نویسنده‌ای خیلی خاص و بسیار توانا نیستی، خطرناک است بخواهی پشت جلد همه‌ی کتاب‌هایت بنویسی: «داستان زندگی من».
خطر بزرگ، یا دست‌کم وسوسه‌ی بزرگ، برای بسیاری از نویسندگان این است که در برخورد با داستان، بیش از اندازه به سمت زندگی‌نامه‌نویسی میل کنند. کمی زندگی‌نامه و انبوهی تخیل، بهترین ترکیب است.

پی.دی. جیمز: از چیزی بنویس که بلدی
قطعاً باید درباره‌ی چیزی بنویسی که بلدی. انبوهی چیزهای کوچک وجود دارد که باید آن‌ها را ذخیره کنی و به کار بگیری؛ هیچ چیز برای یک نویسنده هدر نمی‌رود. باید یاد بگیری بیرون از خودت بایستی. هر تجربه‌ای، چه دردناک باشد چه شاد، به‌نوعی اندوخته می‌شود و دیر یا زود به کار می‌آید.

گور ویدال: نوشتن از چیزی که بلدی ادبیات نیست
ادبیات قرار است درباره‌ی شایستگی باشد، و هیچ چیز دیگری روی زمین اهمیت ندارد. البته اگر ارزش‌هایی در زندگی برایت مهم باشد. این روزها همه‌چیز خلاصه شده در این‌که کسی دنبال گرفتن کرسی دائمی در دانشگاه ان ‌آربر است، و زنش هم او را به خاطر پرستار بچه‌ی انگلیسی ترک می‌کند، و بچه اوتیسم دارد، و داستان پر است از صحنه‌های بیمارستانی دلخراش. و این همین‌طور ادامه دارد و ادامه دارد.
یک‌بار مجبور شدم داور جایزه‌ی ملی کتاب باشم. اصلاً داستانی در کار نبود؛ هیچ چیز نبود. قطعاً هیچ ادبیاتی در آثار پیدا نمی‌کردی. همه فقط درباره‌ی چیزی که بلدند نوشته بودند. و آن‌چه می‌دانستند چندان چیزی هم نبود. دست‌کم در داستان‌های من یاد می‌گیری معاون رئیس‌جمهور در زمان جیمز بیوکنن چه کسی بوده.

جان بنویل: چیزی را که بلدی ننویس
من همیشه حس می‌کردم این توصیه‌ی «درباره‌ی چیزی که بلدی بنویس» نصیحت بدی است. همیشه فکر می‌کردم باید خطر کرد و از چیز دیگری نوشت.

ارنست همینگوی: از آن‌چه بلدی چیزی بساز
همه‌ چیز را کنار می‌گذاری و از آن‌چه بلدی قصه‌ای می‌سازی. باید زودتر این را می‌گفتم. در نوشتن همه‌ی ماجرا همین است.


منبع: وبسایت لیت‌هاب، فوریه‌ی 2018