خانواده فرهنگی چشمه / مدرسه چشمه /مجله/دمیدن روح به کلیشه‌ها

دمیدن روح به کلیشه‌ها

دمیدن روح به کلیشه‌ها

وقتی می‌نشینم پشت میز تا بنویسم گاهی می‌دانم چه بنویسم و گاهی نه. این قضیه الان دیگر اذیتم نمی‌کند. به دانشجویانم می‌گویم چیزی با عنوان «انسداد نویسندگی» وجود دارد و باید به آن احترام گذاشت. نباید وقتی دچارش می‌شوی بنویسی. وقتی نمی‌توانی بنویسی، دلیلی وجود دارد: چون در آن لحظه چیزی برای گفتن نداری. همه‌ی آشفتگی و دیوانه‌بازی‌هایی که از «وای! خدایا! الان نمی‌تونم بنویسم» سرچشمه می‌گیرند، باید کنار گذاشته شوند. این فقط یک پیام است برای تو که می‌گوید: «درسته الان نمی‌تونی بنویسی، پس ننویس.» ما درگیر ضرب‌الاجل‌هاییم و به همین خاطر روبه‌رو شدن با اضطراب انسداد بخشی از سبک زندگی‌مان شده است. از خودِ ترس می‌ترسیم. من نمی‌توانم در این شرایط بنویسم. اگر سه یا چهار ماه چیزی برای گفتن نداشته باشم، اصلاً نمی‌نویسم.
وقتی کتابی می‌خوانم، همیشه می‌توانم تشخیص بدهم که نویسنده از دل انسداد نوشته است یا نه. اگر فقط کمی صبر کرده بود، متن بهتر می‌شد، یا متفاوت‌تر، یا کمی طبیعی‌تر. در چنین اثری می‌توانی شکاف‌ها را ببینی. وقتی دارم کتابی می‌نویسم، همیشه داستان را می‌دانم. کار سختی نیست. هر کسی می‌تواند داستانی بسازد. اما دمیدن روح در شخصیت‌ها، فضا دادن به‌شان و تبدیل کردن‌شان به آدم‌هایی که برایم مهم باشند، دشوار است. من فقط بیست‌وشش حرف الفبا در اختیار دارم؛ رنگ یا موسیقی ندارم. باید از فن نویسندگی‌ام استفاده کنم تا خواننده رنگ‌ها را ببیند و صداها را بشنود.
داستان‌هایم در قالب کلیشه‌ها به سراغم می‌آیند. یک کلیشه، کلیشه است چون ارزشش را دارد. وگرنه مدت‌ها پیش کنار گذاشته می‌شد. یک کلیشه‌ی خوب هیچ‌‌وقت کهنه نمی‌شود؛ هنوز اسرارآمیز است. مفاهیم زیبایی و زشتی برایم اسرارآمیزند. خیلی‌ها درباره‌شان می‌نویسند. من در حلاجی و سبک‌وسنگین کردن‌شان، سعی می‌کنم به عمق‌شان بروم و ببینم چه معنایی دارند، تأثیرشان بر رفتار آدم‌ها را درک کنم. درباره‌ی عشق و مرگ هم می‌نویسم.
مشکلی که به عنوان نویسنده با آن روبه‌رو می‌شوم این است که کاری کنم داستان‌هایم معنا داشته باشند. می‌توانی شخصیت‌هایی شگفت‌انگیز و جالب داشته باشی، داستانی پرکشش، اما داستانت درباره‌ی هیچ چیز نباشد. هیچ مایه‌ و محتوای جدی‌ای نداشته باشد. ممکن است به هزار شکل در نوشتن شکست بخورم، اما می‌خواهم کتاب‌هایم همیشه درباره‌ی چیزهایی باشند که برایم اهمیت دارند، و موضوعاتی که در جهان مهم‌اند همان‌هایی هستند که همیشه مهم بوده‌اند.
از نظر منتقدان معمولاً سیاه‌پوستان اندیشه و نظر چندانی ندارند. به نظرشان سیاه‌پوستان انسان‌هایی حاشیه‌ای هستند؛ و داستان‌هایشان را به چشم یک داستان دیگر درباره‌ی مسائل سیاه‌پوستان می‌بینند. شاید کل ماجرا برایشان از نظر جامعه‌شناسی جالب باشد، اما همین نگاه هم بسیار سطحی و محدود است. انگار در این سرزمین باوری هست که یک دسته انسان داریم که درباره‌شان می‌نویسند، و بعد سیاهان یا بومی‌ها یا گروه‌های حاشیه‌ای دیگر. اگر از آن زاویه درباره‌ی جهان بنویسی، به نحوی آن را کم‌ارزش‌تر تلقی می‌کنند. در نژادپرستانه بودنش هیچ شکی نیست. این واقعیت که من انتخاب کرده‌ام دربار‌ه‌ی سیاه‌پوستان بنویسم، به این معناست که ذوق نوشتنم فقط درباره‌ی آن‌هاست. به این‌خاطر که ما انسانیم، نه موجودی بیگانه. ما هم زندگی می‌کنیم، عشق می‌ورزیم و می‌میریم.

منبع: وبسایت Lithub، ژانویه‌ی 2023